خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،


چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟
!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی‌کردی
.

خداوندا
!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی


لباس فقرپوشی


غرورت را برای ‌تکه نانی


‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌


و شب آهسته و خسته


تهی‌ دست و زبان بسته


به سوی ‌خانه بازآیی


زمین و آسمان را کفر می‌گویی


نمی‌گویی؟
!

خداوندا
!

اگر در روز گرما خیز تابستان


تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی


لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری


و قدری آن طرف‌تر


عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌


و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو درروان باشد


زمین و آسمان را کفر می‌گویی


نمی‌گویی؟
!

خداوندا
!

اگر روزی‌ بشر گردی‌


ز حال بندگانت با خبر گردی‌


پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت
.

خداوندا تومسئولی
.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن


در این دنیا چهدشوار است،


چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است

                                                   دکتر علی شریعتی


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 2 دی 1392برچسب:خدا , دکتر شریعتی , کفر نمیگویم ,پریشانی, | 19:38 | نویسنده : ساغر |
 
ما از اوناش نیستیم که لبامون قلمبه باشه.

ما ازاوناش نیستیم هیکلمون چشمگیر باشه.

ما ازاوناش نیستیم که موهاش بلونده چشاش کشیده و رنگیه.

ما از اوناش نیستیم ک یه پسر مارو ببینه بگه اووف چه هلوویی!!!!!

ما داف نیستیم داداش من.

ما صبح تا شب تو رختخوابت نیستیم.

جیگر نیستیم......!

اما میدونی؟؟؟دلمون هرزه نیست وقتی میگیم دوست داریم از ته قلبه پاکمونه میتونی درک کنی ؟؟
 
اگه بتونی بخاطر ظاهر بقیه دلمو نشکونی و دوسم داشته باشی مردی...!!!!!!!!

بسلامتی دخترای پاک

برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 1 دی 1392برچسب:دختر پاک , ما ازوناش نیستیم , ب سلامتی , | 20:53 | نویسنده : ساغر |
به آغوش تومحتاجم
 
برای حس آرامش
 
برای زندگی با تو
 
پر از شوقم پر از خواهش
 
به دستای تو محتاجم
 
 برای لمس خوشبختی
 
 واسه تسکین قلبی که
 
 براش عادت شده سختی
 
به چشمای تو محتاجم
 
واسه تعبیر این رویا
 
"که بازم میشه عاشق شد تواین بی رحمی دنیا"
 
به لبخند تو محتاجم
 
که تنها دلخوشیم باشه
 
بزار دنیای بی روحم"به لبخند تو زیباشه"

برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 1 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه, آغوش ,مطالب عاشقانه , متن احساسی, | 19:34 | نویسنده : ساغر |
ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮﻡ ;

ﺧﺎﻟﻘﻢ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﻢ ﺳﻮﺭﻩ ﻧﺎﺯﻝ ﮐﺮﺩ ... !
 
ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮﻡ

ﺩﺭ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﻢ ﺛﺒﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ... !

ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯿﻬﺎﯾﺖ ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﻻﮎ ﻗﺮﻣﺰ ﺭﺍ ... !

ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﺧﺠﺎﻟﺖ ...

ﺩﺭﮎ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺗﻮﺍﻧﺖ ﻧﯿﺴﺖ !

ﻣﻨﻢ ﻟﯿﻼﯼ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺯﻟﯿﺨﺎﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ... !

ﻣﻦ ﺩﺧﺘﺮﻡ

ﭼﮏ ﻧﻮﯾﺲ ﻫﯿﭻ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﻧﻤﯿﺸﻮﻡ ... !

ﻣﻦ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻡ ....

ﭘﺲ ﻣﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺑﺮﭼﺴﺐ ﻫﺮﺯﮔﯽ ﺑﺮﭘﯿﺸﺎﻧﯿﻢ ﻧﺰﻥ ... !

ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﻧﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ ...

ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﯿﮑﻨﻢ ...

ﺍﺭﯼ ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﮐﻪ ﻋﺸﻮﻩ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﺮﺑﺎﺩ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﻏﺮﻭﺭ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ

برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 1 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه, دختر , عکس دختر , درباره دختران, | 19:23 | نویسنده : ساغر |
 

وقتی یک دختر ...ツ

وقتی یک دختر حرفی نمی زند .... میلیونها فکر در سرش می گذرد ! 

وقتی یک دختربحث نمی کند .. عمیقا مشغول فکر کردن است ! 

وقتی یک دختربا چشمانی پر از سوال به تو نگاه می کند .... یعنی نمی داند تو تا چند وقت دیگر با او خواهی بود .. !

وقتی یک دختر بعد از چند لحظه در جواب احوالپرسی تو می گوید:خوبم... یعنی اصلا حال خوبی ندارد ! 

وقتی یک دختر به تو خیره می شود ... شگفت زده شده که به چه دلیل دروغ می گویی !!! 

وقتی یک دختر سرش را روی سینه تو می گذارد ... آرزو می کند برای همیشه مال او باشی ! 

وقتی یک دختر هر روز به تو زنگ می زند ... توجه تو را طلب می کند .. !

وقتی یک دختر هر روز برای تو[اس ام اس ]می فرستد ... یعنی می خواهد تو اقلا یک بار جوابش را بدهی !! 

وقتی یک دختر به تو می گوید دوستت دارم .. یعنی واقعا دوستت دارد .. !

وقتی یک دختر اعتراف می کند که بدون تونمی تواند زندگی کند ..... یعنی تصمیم گرفته که تو تمام اینده اش باشی !

وقتی یک دختر می گوید دلش برایت تنگ شده ... هیچ کسی در دنیا بیشتر از او دلتنگ تو نیست .. !!


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 1 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه, عکس دخترو پسر , دختر , درباره دختران, | 12:41 | نویسنده : ساغر |
 

انان كه با افكاري پاك و فطرتي زيبا در قلب ديگران جاي دارند را هرگز هراسي از فراموشي نيست چرا كه جاودانند

 

 * * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

فرمان دادم تا بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک بسپارند تا اجزاء بدنم ذرات خاک ایران را تشکیل دهد

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 

باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست

 

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

 


برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:کوروش , جملات کوروش, عکس پاسارگاد, سخنان کوروش , | 20:14 | نویسنده : ساغر |

شبی غمگین تر از شبهای فرهاد
به یاد لحظه های رفته بر باد
به یاد سروهای سبز و عاشق
نشستم گریه کردم تا شقایق
صدایم یک نیستان بی قراری
غروب و حسرت و چشم انتظاری
به یادت ای عزیز نازنینم !
شبی تنها و خاکستر نشینم
از آن آتش که شب را شعله ور کرد
چه بر جا مانده جز خاکستر سرد
شکفته یاد گل در گریه هایم
پر از حرفم اگر چه بی صدایم
به سوگت ای چراغ خانه ی دل
چو کولی ای روم ، منزل به منزل
که تا شاید ز تو یابم نشانه
ز تو ای شاعر هر چه ترانه
تو را می پرسم از اندوه مهتاب
که می گرید به روی بستر آب
تمام چشم را من جستجویم
مگر یابم تو را در روبرویم


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:غمگین , عاشقانه غمگین , عکس عاشقانه غمگین, | 20:9 | نویسنده : ساغر |

87043041571337504965 اگه تو هم دلت گرفته بیا(از دستش ندید!)+عکس

پدر : خوب هر چی ملا یادت داده رو ول کن فقط یک گناه وجود داره اونم

دزدیه و السلام .هر گناه دیگه ای هم نوعی دزدیه . اگر مردی رو بکشی

یک زندگی رو می دزدی حق زنش رو از داشتن شوهر می دزدی .وقتی

دروغ می گویی حق کسی رو از دانستن حقیقت می دزدی وقتی تقلب

می کنی حق رو از انصاف می دزدی. می فهمی...؟

                                           


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, | 20:2 | نویسنده : ساغر |

اتل متل جدایی
عروسکم کجایی
گاو حسن پریشون
یه دل داره پر از خون
عشقم رفته ب کرمون
خونم شده قبرستون
یه عشق دیگه بردار
یه دنیا قصه بردار
اسمشو بزار بچگی
تا آخره زندگی
هاچین واچین تموم شد
عمر منم حروم شد


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, | 15:1 | نویسنده : ساغر |

ﺯﻥ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﮐﺎﺭﺩ ﻭ ﮐﯿﻨﻪ ﺩﺭﻭ ﻣﯿﮑﻨﺪ ...

ﺩﯾﻪ ﺍﺵ ﻧﺼﻒ ﺩﯾﻪ ﻣﺮﺩ ﻭ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺯﻧﺎﯾﺶ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ...

ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﻫﻤﺴﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻣﺨﺘﺎﺭ ﺑﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﭼﻬﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮ ...

ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﺶ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺳﻨﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﯼ ﻭﻟﯽ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺳﻨﯽ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﻟﻄﻒ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﮔﺬﺍﺭ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﺪ ...

ﺩﺭ ﻣﺒﺤﺴﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺑﮑﺎﺭﺕ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﺩ ...

ﺯﻥ ﮐﺘﮏ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻣﺤﺎﮐﻤﻪ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ...

ﺯﻥ ﻣﯽ ﺯﺍﯾﺪ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﻧﺎﻡ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ...

ﺯﻥ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﺸﺪ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﻮﺩﮎ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﺒﺎﺷﺪ ...

ﺯﻥ ﺑﯽ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺧﻮﺍﺏ ﺣﻮﺭﯾﺎﻥ ﺑﻬﺸﺘﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ...

ﺍﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﻨﺪ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭ ...

ﻭ ﻫﺮﺭﻭﺯ ﺍﻭ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ،ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ،ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ،ﭘﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ ...

ﻭ ﻗﺮﻥ ﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ،ﻋﺸﻖ ﻣﯿﮑﺎﺭﺩ ﻭ ﮐﯿﻨﻪ ﺩﺭﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ!...

(ﺩﮐﺘﺮ ﺷﺮﯾﻌﺘﯽ...)


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, | 14:21 | نویسنده : ساغر |

 هنگامی که می خواهم اینها را به تو بگویم و یا بنویسم..


واژه ها حتی نمی توانند ذره ای از ژرفای احساساتم را بیان کنند..


گرچه نمی توانم جوهر این احساسات شگفت انگیز را بیان کنم..


می توانم بگویم آنگاه که با توأم چه احساسی دارم..


آنگاه که با توأم احساس پرنده ای را دارم که آزاد و رها در آسمان آبی پرواز می کند.


آنگاه که با توأم چون گلی هستم که گلبرگهای زندگی را شکوفا می کند.


آنگاه که با توأم چون امواج دریا هستم که توفنده و سرکش بر ساحل می کوبند.


آنگاه که با توأم رنگین کمانی پس از توفانم که پر غرور، رنگهایش را نشان طبیعت می دهد.


آنگاه که با توأم گویی هر آنچه که زیباست ما را در برگرفته است.


اینها تنها ذره ای ناچیز از احساس والای با تو بودن است.

 

“تو همانی که همیشه به او اندیشیده ام”


“تو برای من مهمترینی در جهان”


“تو همانی که دوستت دارم”

 

شاید واژه عشق را ساخته اند تا احساسی چنین عمیق و هزار سو را بیان کند.


اما باز هم این واژه کافی نیست...


با این همه چون هنوز بهترین است،

 

بگذار بگویــــم و باز بگویـــــــم:


“بیش از عشق برتو عاشقم”


باش با من بهتریــــــنم...

 

باز امشب غزلی کنج دلم زندانی ست، آسمان شب بی حوصله ام طوفانی ست


هیچ کس تلخی لبخند مرا درک نکرد، های های دل دیوانه من پنهانی ست..


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:, | 14:17 | نویسنده : ساغر |

گل آفتابگردان را گفتند: چراشبها سرت را پايين مي اندازي؟ گفت :ستاره چشمک ميزند، نميخواهم به خورشيد خيانت کنم..........

به سلامتي همه اونايي که مثل گل آفتابگردان هستند


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:, | 20:13 | نویسنده : ساغر |

 

 

هستن دخترایی که نگران پاک شدن آرایششون نیستن چون آرایش ندارن

و صورتشون بی آرایش زیباست

با روسرشون گنبد امام زاده درست نمیکنن

دخترایی که وقتی یه پسر. پولدار میبینن دلشون نمی لرزه ...چون دلشون دله نه ژله

هستن دخترایی که با دیدن ماشین پسرا کف نمیکنن ....چون اینا دخترن نه دلستر

عشق براشون مقدسه ...اگه بهش دچار بشن همه کار برای عشقشون انجام میدن

سلامتی همشون

 


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 15 آذر 1392برچسب:, | 19:55 | نویسنده : ساغر |

مردها نامردترین موجوداتند !

تا زمانی عشق می ورزند که بدانند زن اسیر آنها نشده 

و هنگامی که قلب زن را تسخیر کردند با تمام مردانگی ناجوانمردی می کنند .

دکتر علی شریعتی


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 15 آذر 1392برچسب:, | 19:31 | نویسنده : ساغر |

 

 

داستان خلق زن:

ز هنگامي که خداوند مشغول خلق زن بود، هفت روز مي‌گذشت.

فرشته‌اي ظاهر شد و گفت: چرا اين همه وقت صرف اين يکي مي‌فرماييد؟

خداوند پاسخ داد: دستور کار او را ديده‌اي‌؟

بايد دويست قطعه متحرک داشته باشد،

بايد بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذاي شب مانده کار کند.

دامني داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد.

بوسه‌اي داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوي خراشيده گرفته

تا قلب شکسته، درمان کند.

فرشته گفت : اين همه کار براي يک روز خيلي زياد است. باشد فردا تمامش بفرماييد.

خداوند گفت : چيزي نمانده تا کار خلق اين مخلوقي را که اين همه به من نزديک است، تمام کنم.

از اين پس مي تواند هنگام بيماري، خودش را درمان کند،

يک خانواده را با يک قرص نان سير کند و يک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگيرد.

فرشته نزديک شد و به زن دست زد.

اما اي خداوند، او را خيلي نرم آفريدي.

بله نرم است، اما او را سخت هم آفريده‌ام.

تصورش را هم نمي‌تواني بکني که تا چه حد مي‌تواند تحمل کند و زحمت بکشد.

فرشته پرسيد :

فکر هم مي‌تواند بکند؟

خداوند پاسخ داد :

نه تنها فکر مي‌کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد.

آن گاه فرشته متوجه چيزي شد و به گونه زن دست زد.

فرشته پرسيد :

اشک ديگر براي چيست؟

خداوند گفت:

اشک وسيله‌اي است براي ابراز شادي، اندوه، درد، نا‌اميدي، تنهايي،

سوگ و غرورش.

فرشته متاثر شد و گفت: شما فکر همه چيز را کرده‌ايد.

خدا جواب داد:

زن‌ها قدرتي دارند که مردان را متحير مي‌کنند.

همواره بچه‌ها را به دندان مي‌کشند.

سختي‌ها را بهتر تحمل مي‌کنند.

وقتي خوشحالند گريه مي‌کنند.

در مقابل بي‌عدالتي مي‌ايستند.

بدون قيد و شرط دوست مي‌دارند.

کار زن‌ها بيش از بچه به دنيا آوردن است،

زن‌ها چيزهاي زيادي براي گفتن و براي بخشيدن دارند.

خداوند گفت: اين مخلوق عظيم فقط يک عيب دارد!

فرشته پرسيد: چه عيبي؟

خداوند گفت:


قدر خودش را نمي داند....

 


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 15 آذر 1392برچسب:, | 18:46 | نویسنده : ساغر |

ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ...
ﻣﺜﻞ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻋﺸﻘﺸﻮ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺑﺎ ۱ ﻧﻔﺮ ﺩﯾﮕﻪ
ﺩﯾﺪ ﺍﺱ ﺩﺍﺩ ﮔﻔﺖ ﮐﺠﺎﯾﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻭﻣﺪ : ﺗﻮ قلبتـــــ
ﻣﺜﻞ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ۹ ﻣـﺎﻩ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻣﯿﺸﻨﻮﻩ ﺑﭽﺶ ﻣﺮﺩﻩ بـه ﺩﻧﯿﺎ ﺍﻭﻣــده
ﻣﺜﻞ ﻋـﺮﻭﺳﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﻣﺎﺩﺵ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﺁﺭﺍﯾﺸﮕـﺎﻩ ﺗﺼﺎﺩﻑ کـﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺘــ
ﻣﺜﻞ ﻣـﺎﺩﺭﯼ ﮐـﻪ ﺗﮏ ﭘﺴﺮﺵ ﻫـﯿﭽﻮﻗﺖ ﺍﺯ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ بـﺮﻧﮕﺸﺘــــ
ﻣﺜﻞ ﺯﻧـﯽ ﮐـﻪ ﻣﯿﻔﻬﻤــﻪ ﻫﯿﭽـﻮﻗﺖ ﻣـﺎﺩﺭ ﻧﻤﯿﺸــﻪ
ﻣﺜـﻞ ﺑﭽــﻪ ﺍﯼ ﮐـﻪ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺷﻠﻮﻍ ﮔﻢ ﻣﯿﺸﻪ
ﻣﺜﻞ ﭘﺪﺭﯼ ﮐﻪ ” ﭘﻮﻝ ” ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻭﺍﺳﻪ ﺗﮏ ﺩﺧﺘﺮﺵ عـﺮﻭﺳﮏ ﺑﺨـﺮﻩ
ﻣﺜﻞ ﮐﺴﯽ ﮐـﻪ ﺗﻮ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩُ طـﺮﻓﺶ ﻓﻘﻂ ” ﺩﺳﺖ ” ﺩﺍد
ﻣﺜﻞ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﭽﺶ ﺧﺎﻧﻪ ﺳﺎﻟﻤﻨﺪﺍﻧﻮ ﻫﺪﯾﻪ گـﺮﻓﺖ
ﻣﺜﻞ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺷﺶ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﺕ ﺷﺎﺭﮊ ﺑﻮﺩ وﺍﺳﻪ ﻋﺸﻘﺶ
غمگینم…
همانند دلقکی که روی صحنه چشمش به عشقش افتاد که بامعشوقش به او میخندیدند…
ﻏﻤﮕــﯿﻨـــــــــــــــــــــــﻢ ﻣﺜﻞ ﺣﺎﻝ ﺍﻻﻥ خــــودم….


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, | 13:39 | نویسنده : ساغر |

تویی که الان دلت واسه یه بی معرفت تنگه . . .
تویی که میخوای بهش زنگ بزنی ولی غرورت نمیذاره…
تویی که بغضتو قورت میدی که یه وقت گریه نکنی …
تویی که هر آهنگی گوش میدی یاد یه نفر میفتی…
تویی که تا میای یه کاری کنی میگی: بیخیال…
تویی که واس خودت آواز میخونی….
تویی که این روزا توی دنیای مجازی غرق شدی…
تویی که حتی توی دنیای مجازی هم خودتو گم کردی…
تویی که نمیدونی چه ریختی خودتو خالی کن…
به سلامتی تو…


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 12 آذر 1392برچسب:, | 23:51 | نویسنده : ساغر |

{بعضیا مثه این دیوارای تازه رنگ شده میمونن فقط هستن ولی نمیشه بهشون تکیه کرد اگرم تکیه کنی سر تا پای خودتو کثیف کردی}

(به بعضیا باید گفت :اینقدر خودتو نگیر ماست میشی)

(عزیزم اونی که برات کف میکنه دلستره نه من!!!)

(تمام غصه هایی را که برایت خوردم !بالا میاورم!!!طعم بیهودگی میداد...)

(یه سری ادما رو نباید بالا برد باید بالا اورد)

(ببین چه قدر عمرم برایش کوتاه بود که به من میگفت:(گلم)

(به بعضا باید گفت:رفتی فقط از کنار برو قاطی ادما نشی)

(اگه مهم بودی زیرت خط میکشیدم نه دورت)

(قانعم .....! او قسمت من نبود....! مال مردم بود.....! قربون دل خودم که مال مردم خور نیس)

(جلوی کوه داد بزنی محبت برمیگردد به خودت :محبت... تو از سنگ هم کم تری)

(جای بعضیا توی کتاب جغرافیا خالیه به عنوان پست ترین نقطه ی دنیا!)

(آدامسو با اون شیک بودنش بعد از نیم ساعت زیر کفشم له میکنم تو که جای خود داری..)

(به بعضیا باید گفت:دم از مردونگی نزن سنگینه سرفت میگیره!!!)

(عزیزم وقتی یکی رو تیک میزنی رو بقیه ضبدر بزن لطفا)

(حسرت چیزی نیست که من بخورم!اون چیزیه که به دلت میزارم)

(زیادی که خودتو دست پایین بگیری میفتی زیر پای کسی که یه روز به اوج رسوندیش.)


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 12 آذر 1392برچسب:, | 22:7 | نویسنده : ساغر |

از یه جایی به بعد . . .

دیگه دوس نداری هیچکس رو به خلوت خودت راه بدی

حتی اگه تنهایی کلافه ات کرده باشه ..

از یه جایی به بعد . . .

وقتی کسی بهت می گه دوست دارم ،

لبخند میزنی و ازش فاصله میگیری ..

از یه جایی به بعد . . .

فقط یه حس داری حس بی تفاوتی

نه از دوست داشتن ها خوشحال میشی

و نه از دوست نداشتن ها ناراحت

از یه جایی به بعد . . .

توی هیجان انگیز ترین لحظه ها هم

فقط نگاه می کنی


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:, | 20:32 | نویسنده : ساغر |

عشـــღـق یعنی:



بعـــــد از یه دعــــوای مفصـــل،

از روی لــــجبازی،

گوشــــی رو بذاری رو ســـایلنت و بری زیر پـــتو بعــد

هر چـــند دقیقه یه بار یواشــღـکی گوشه ی پتـــو رو بزنی کـــنار

و زل بزنیبه سقـــف تا ببینـــی....

نـــوری از گوشـــی افـــتاده روی سقـــف....یا......نــه....!!!

تـــــوو دلت بگــی ازت عصـــبانیم خــیلی بــدی

امـــــا...

لعنتــــღــی عاشقــღـتم

 


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:, | 11:28 | نویسنده : ساغر |

آن گاه     

که دلتنگی می رسد از راه

نمی دانم :  از کیست  تقصیر 

از آن که  می نامندش تقدیر

یا پذیرا شدن  اندیشه

به  ناچار های بود و    هست

آنزمان  که می شکند فریاد 

دل ست که  می رسد به داد

می آید با قلم هفت رنگ در دست

سرخ ، زرد ، کبود

سایه نبود و  سبز  بود

به زندگی رنگ می زند

می دمد در نای عشق

تا نمیرد شادی

شاد آهنگ می زند

نقش تو می بیند  در  حریر ابر  خیال 

می پرد  و مرا می برد

تا پرواز  هزار  سپید گشوده بال 

به دادم می رسد  هر از گاه

که نخواند  کسی  اندوهم از نگاه

آن زمان که  بر ساز  لحظه ها 

زخمه ی پریشانی  می زند   دستم

زمزمه می کند دل  : اندوه چرا !

هنوز او   هست  و من هستم

 


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 1 آذر 1392برچسب:, | 23:46 | نویسنده : ساغر |

❤ دلـمـــ پـرواز مـیـخـواهـد
دلـمـــ بـا تـــو پـریـدنـــ در هـوایـــ بـاز مـیـخـواهـد
دلـمـــ آواز مـیـخـواهـد
دلـمـــ از تـــو سـرودنـــ بـا صـدایـــ سـاز مـیـخـواهـد
دلـمـــ بـیـــ رنـگـــ و بـیـــ روح اسـتـــ
دلـمـــ نـقـاشـیـــ یـکـــ قـلـبـــ پـر احـسـاســـ مـیـخـواهـد ❤


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 1 آذر 1392برچسب:, | 23:9 | نویسنده : ساغر |

اوس اصغر به دخترش شبنم، گفت، بنشین که صحبتی دارم،

شاکی ام ، دلخورم ، پکر شده ام،

چون که امروز با خبر شده ام،

که تو در کوچه ای همین اطراف،

با جوانی جُلنبر و الاف،

سخت سرگرم گفت و گو بودی ،

چه شنیدی از او ؟ چه فرمودی؟

رفته بالا فشارم ای گاگول،

سکته کرده ام مطابق معمول،

ای پدر سوخته ، بدم الان ،

پدرت را درآورد مامان،

میروی "داف" میشوی حالا؟

فکر کردی که من هویجم ، ها؟

بزنم توی پوز تو همچین،

که بیاید فکت به کُل پایین؟

دخترم جامعه خطرناک است،

بچه ای تو ، مخت هنوز آک است،

آن پدر سوخته چه می نالید؟

بر سرت داشت شیره می مالید؟

بست لابد برای تو خالی،

وای از این عشقهای پوشالی!

شبنم آنگاه بعد از این صحبت ،

گفت بابا خیالتان راحت ،

من فقط فحش بار او کردم ،

ناسزاها نثار او کردم،

پیش اهل محل به او گفتم :

به تو هم می شود که گفت آدم؟

بچه در راهه ، پس کجاهایی؟

خواستگاری چرا نمی آیی؟

تا که اوس اصغر این سخن بشنید،

کُل فکش به سمت چپ پیچید،

کله اش روی شانه اش ول شد،

سکته اش مثل این که کامل شد


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 13 آبان 1392برچسب:, | 12:0 | نویسنده : ساغر |

وقتــــی "زیــــادی "بــــه کســــی بگــــی "دوســــت دارم"

خیــــال میکنــــه احســــاستــــو بــــه حــــراج گذاشتــــی 

تــــو حراجــــی هــــم چیــــز خوبــــی گیــــر آدم نمیــــاد

پــــس یــــه کــــم جــــلو اون "زبونتــــو بگیــــر لعنتی"... !!

 


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:, | 11:37 | نویسنده : ساغر |

پیر می‌شوم
مثل شقایقی که ناگهان
گلبرگ‌های چروک‌اش
آویزان می‌شود
و سر به زیر و تنها
به سوی خاک
روان می‌شود

پیر می‌شوم
از بیست و پنج دقیقه و دو ثانیه مانده به نیمه‌شب
در ماه مهر شاید
به سال یک‌هزار و سیصد و شصت و شش روزه‌ی کبیسه
و کسی چه می‌داند؟
شاید تزریق بوتاکص و کلاژن
و مالیدن یک خروار کرم‌پودر
و استفاده از محصولات جوان‌کننده‌ی صد در صد گیاهی
و کرم‌های نورتن مظاهری
باعث شود که ماه مهر هم
به خیر بگذرد


پیر می‌شوم
و کم کم مرا
«خانم» خطاب می‌کنند
و کمی بعدتر
به حاجیه خانمی تبدیل می‌شوم بسیار ژیگول
و به مرور
و بدون فرزند
و به شکلی کاملا ناگهانی
«مادر» می‌شوم
و اگر به عجوزگی برسم
دیگر کسی به من
نگاه هم نخواهد کرد
و به دنبال لقب هم نخواهد گشت
و من زنده زنده خواهم مرد


پیر می‌شوم
خط‌های درهم و برهم صورتم
پررنگ می‌شوند
و رگ‌هایم
به دنبال رهایی از زندان پوست
به بزرگ‌ترین حجم خود می‌رسند
و این که چیزی نیست،
سلول‌های مغزم را بگو!
چه سفید و چه خاکستری
تنبل و بی‌کاره
در گوشه‌ی جمجمه‌ام
ایام بازنشستگی را
انتظار می‌کشند
و یک‌قل دو قل بازی می‌کنند

پیر می‌شوم
و دیگر هیچ اتومبیلی
و هیچ تاکسی خطی حتی
در کنار پایم ترمز نخواهد کرد
و هیچ فروشنده‌ای
با نگاه‌های مشتاقانه
به من تخفیف نخواهد داد
و هیچ مردی
با لبخند در کنار عابر بانک
نوبت‌اش را به من
تعارف نخواهد کرد

پیر می‌شوم
و فاتحه‌ی روژلب‌های صدفی
و شلوارهای جین
و تاپ‌های قرمز و صورتی
و سوتین‌های فنردار و بی‌فنر
و شورت‌های نخ در بهشت
و پدهای شیک خارجی
و آدامس‌های دارچینی
و تل‌های عروسکی
و کلیپس‌های اجق وجق
و چشمک‌های شوخانه
و خنده‌های ریزانه
و ریسه‌های بی خیالانه
و تمام دل‌خوشی‌های الکی را
خواهم خواند

پیر می‌شوم
نه مثل پیرمردهای
خوش‌سیمای جهان‌دیده‌ی شریف،
درست
مثل عروسکی شکسته
که سوژه‌ی جوک‌های
مستهجن اس‌ام‌اس است
و سخت نگران است
که خدای ناکرده
تجاوز هم روزی
اگر به او رسد
تبدیل به شایعه شود......




برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 10 آبان 1392برچسب:, | 10:51 | نویسنده : ساغر |

من عاشق آن دیده چشمان سیاهم

بیهوده چه گویم که پریشان نگاهم

گر مستی چشمان تو گناه است

من طالب مستی و خواهان گناهم


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 5 آبان 1392برچسب:, | 20:18 | نویسنده : ساغر |

کل دنیا هم بگویند دوستم دارند ...  فایده ندارد !!!

اما ...

دوستت دارم های " تو "

چه غوغایی می کند ...

روحم را تازه می کند !!!

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 3 آبان 1392برچسب:, | 20:7 | نویسنده : ساغر |
ای که می پرسی نشان عشق چیست

عشق چیزی جزظهورمهرنیست

عشق یعنی مهربی چون وچرا

عشق یعنی کوشش بی ادعا

عشق یعنی عاشق بی زحمتی

عشق یعنی بوسه بی شهوتی

عشق یعنی دشت گل کاری شده

درکویری چشمه ای جاری شده

یک شقایق درمیان دشت خار


باورامکان بایک گل بهار

عشق یعنی ترش راشیرین کنی

عشق یعنی نوش رانوشین کنی

عشق یعنی اینکه انگوری کنی

عشق یعنی اینکه زنبوری کنی

عشق یعنی مهربانی درعمل

خلق کیفیت به کندوی عسل

عشق یعنی گل به جای خارباش

پل به جای این همه دیوارباش

عشق یعنی یک نگاه آشنا

دیدن افتادگان زیرپا

عشق یعنی تنگ بی ماهی شده

عشق یعنی، ماهی راهی شده

عشق یعنی مرغ های خوش نفس

بردن آنهابه بیرون ازقفس

عشق یعنی جنگل دورازتبر

دوری سرسبزی ازخوف وخطر

عشق یعنی ازبدی هااجتناب

بردن پروانه ازلای کتاب

درمیان این همه غوغاوشر


عشق یعنی کاهش رنج بشر

ای توانا، ناتوان عشق باش

پهلوانا، پهلوان عشق باش

عشق یعنی تشنه ای خودنیزاگر


واگذاری آب رابرتشنه تر

عشق یعنی ساقی کوثرشدن

بی پروبی پیکروبی سرشدن

نیمه شب سرمست ازجام سروش


دربه درانبان خرما روی دوش

عشق یعنی مشکلی آسان کنی

دری ازدرمانده ای درمان کنی

عشق یعنی خویشتن رانان کنی


مهربانی راچنین ارزان کنی

عشق یعنی نان ده وازدین مپرس

درمقام بخشش ازآیین مپرس

هرکسی اوراخدایش جان دهد


آدمی بایدکه اورانان دهد

عشق یعنی عارف بی خرقه ای

عشق یعنی بنده بی فرقه ای

عشق یعنی آنچنان درنیستی

تاکه معشوقت ندانت کیستی


عشق یعنی جسم روحانی شده

قلب خورشیدی نورانی شده

عشق یعنی ذهن زیباآفرین

آسمانی کردن روی زمین


هرکه باعشق آشناشدمست شد

واردیک راه بی بن بست شد

هرکجاعشق آیدوساکن شود

هرچه ناممکن بودممکن شود

درجهان هرکارخوب وماندنی ست

ردپای عشق دراودیدنی ست

سالک آری عشق رمزی دردل است

شرح ووصف عشق کاری مشکل است
 
عشق یعنی شورهستی درکلام
 
عشق یعنی شعر، مستی؛ والسلام
 
 
 

 

تقدیم به عشقم ....


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 30 مهر 1392برچسب:, | 17:16 | نویسنده : ساغر |
پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!nدختر: توباز گفتی ضعیفه؟nپسر:

خب… منزل بگم چطوره؟nدختر: وااااای… از دست تو!nپسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا

خوبه؟nدختر:اه…اصلاباهات قهرم.nپسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟…

آشتی؟nدختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟nپسر: دلم! آها یه کم می پیچه…!

ازدیشب تاحالا.nدختر: … واقعا که!nپسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟nدختر:

لوووس!nپسر: ای بابا… ضعیفه! این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها!nدختر: بازم گفت این

کلمه رو…!nپسر: خب تقصرخودته! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم… هی

نقطه ضعف میدی دست من!nدختر: من ازدست توچی کارکنم؟nپسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ

میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم… لیلی قرن بیست ویکم من!nدختر: چه دل قشنگی داری

تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!nپسر: صفای وجودت خانوم!nدختر: می دونی! دلم…

برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تومغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها… برای

بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه… آخه هیچ زنی که

مردی مثل مرد من نداره!nپسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه… برای دیدن آسمون چشمای

تو… برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم

ومن مردش بودم….!nدختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون”nپسر: آره… آخه تو منو

یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!nدختر: ولی من که بور بودم!nپسر: باشه… فرقی

نمی کنه!nدختر: آخ چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده… وقتی توی

دستام گره می خوردن… مجنون من…nپسر: …nدختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟nپسر: …nدختر:

نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…nپسر: …nدختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای

توبشم…nپسر: خدا… نه… (گریه)nدختر: چراگریه میکنی؟nپسر: چرا نکنم… ها؟nدختر: گریه نکن

… من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این همه آدم… بخند دیگه… بخند… زودباش…nپسر: وقتی

دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم…nدختر: بخند… و گرنه منم

گریه میکنمااnپسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمی کنم… ولی نمی تونم بخندمnدختر: آفرین!

حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟nپسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد…

ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم…nدختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون

شد …nپسر: …nدختر: دوباره ساکت شدی؟nپسر: برات… کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته

گل گلایل!… یه شیشه گلاب… ویه بغض طولانی آوردم…!nتک عروس گورستان!nپنج شنبه ها

دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!nاینجاکناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم…nنه…

اشک و فاتحهnنه… اشک و فاتحه و دلتنگیnامان… خاتون من! توخیلی وقته که…nآرام بخواب بای

کوچ کرده ی من…nدیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از

بی خوابیم نباش…!nنگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..۰!nبعد از تودیگر مردنیستم اگر بخندم…nاما… تـوآرام بخواب…n

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 29 مهر 1392برچسب:, | 12:8 | نویسنده : ساغر |

این عصرهای پائیزی...

عجـیب بـوی نـفس هـای تـو را می دهـد ....


گـویی ... تـو اتـفاق می افـتی...

و مـن دچـار می شـوم ..

تـمام "مــن" دارد "تـــو" می شـود
ا


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 10 مهر 1392برچسب:, | 18:8 | نویسنده : ساغر |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.